تاریخ انتشار :شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۸:۱۱
کد مطلب : 60912
در میزگرد بررسی عوامل شاد نبودن در جامعه مطرح شد که مسائل سیاسی و اقتصادی در این زمینه موثر است اما ایرانیان ریشه فرهنگی هم در این زمینه دارند.
چرا ایرانی‌ها شاد نیستند؟
به گزارش زیست آنلاین به نقل از خبرآنلاین، در پیاده‌رو که قدم می‌زنی چهره‌های غمگین، افسرده و عصبانی تکرار می‌شوند. کمتر کسی می‌گذرد که به رویت لبخند بزند. از هر که سوال کنی، در توجیه اندوهش چندین و چند دلیل می‌آورد. تفاوت ندارد از کدام قشر و گروه باشند؛ به هر حال یا شاد نیستند یا شادی‌هایشان کوتاه و زودگذر است. در طول سال‌ها، درگیری اقشار مختلف مردم و به‌ویژه جوانان با این امر، منجر به آسیب‌های اجتماعی مهلکی همچون اعتیاد و خودکشی شده و جامعه را به سمت خشونت‌ پیش برده است. همواره کارشناسان بر نقش شادی در سلامت روان جامعه تأکید کرده‌اند؛ در حالی که اجتماع امروز ما چنان از شادمانی فاصله گرفته، که این حلقه مفقوده در خاطرات مردم بیشتر یافت می‌شود تا حقیقت زندگی آن‌ها.

 چندی پیش هم وزیر کشور در نشست شورای اجتماعی اعلام کرد که آستانه تحمل مردم پایین آمده و مردم نیاز به شادی دارند. اما دلیل این غمگین بودن مسائل اقتصادی و سیاسی است یا ریشه در فرهنگ مردم ما دارد؟ در همین زمینه میزگردی را با حضور محمد امین قانعی راد استاد دانشگاه و جامعه شناس و فهیمه کاشی زاده روان شناس برگزار کرده ایم. مشروح این میزگرد را می خوانید: وزیر کشور به تازگی نسبت به پایین آمدن آستانه تحمل مردم هشدار دادند و اعلام کردند که مردم نیاز به نشاط دارند. ابتدا بفرمایید که پایین آمدن آستانه مردم ریشه اقتصادی دارد یعنی به خاطر فشارهای اقتصادی است و یا اینکه عوامل فرهنگی و سیاسی بیشتر موثرند؟ قانعی راد: یکی از تعریف‌های شادی و به عبارت دیگر حداقل شرط اصلی آن فقدان افسردگی واضطراب است. افسردگی زمانی است که فرد به گذشتۀ خودش نگاه می کند و از حوادث گذشته ناراحت و افسرده است، اضطراب هم معمولا به خاطر نگرانی برای آینده است که مبادا یکسری اتفاقهای ناخوشایند در زندگی رخ دهد؛ بنابراین افسردگی و اضطراب سبب می شود تا در زمان حال زندگی نکنیم و آن را از دست بدهیم. بخشی از افسردگی به خاطر گذشته برای از دست دادن فرصتها است چون جامعه ما تحولاتی را طی کرد و به شرایطی رسیده که برخی نسبت به گذشته خودشان افسوس می خوردند مثلا افرادی هستند که از نظر علمی موفق هستند اما الان که به میانسالی رسیدند وقتی می بینند که درس خواندند و تلاش کردند اما از نظر اقتصادی مشکل دارند اما هم دوره های آنها که به دنبال کارهای دیگر رفتند موقعیت بهتری دارند، تصور می کنند گذشته را از دست دادند و افسوس می خورند! اضطراب نسبت به آینده هم وجود دارد، چون وقتی الان مشکل اقتصادی داریم از آینده می ترسیم که آیا می توانیم مسائل اقتصادی خودمان و خانواده را حل کنیم؟ بنابراین الان بسیاری چند شغله هستند و فرصتی برای شادی ندارند و جوانها هم نگران تحصیل، ازدواج و شغل هستند. در زمینه سیاسی هم به همین صورت است. افسردگی سیاسی زمانی است که به خاطر تحولات سیاسی گذشته احساس ناکامی و شکست در عرصه عمومی می کنید یا اینکه به کسی رای دادید و انتظاراتی دادید وقتی تامین نمی شود دچار یاس و ناامیدی می شوید. اضطراب سیاسی هم داریم چون نمی دانیم شرایط آینده چگونه خواهد شد ،تهدیدهای جهانی و منطقه ای وجود دارد و برای جوانان این مسائل نگران کننده است. من در شبکه های اجتماعی این نگرانی ها را می بینم و مثلا مردم از حضور داعش در مرزها واهمه دارند و بوی جنگ را حس می کنند. الان برخی سایتها هم هستند که افرادی در آن نسبت به جنگ اشتیاق نشان می دهند و به دنبال شهادت هستند که یک نوستالوژی نسبت به جنگ دارند، درحالیکه منطق اسلامی و ایرانی این را نمی پسندد. من به عنوان کسی که در این جامعه زندگی کرده نسبت به این سایتها و افراد تحلیل دارم چون به نظرمن این افراد خواسته یا ناخواسته ابزار دست دشمنان هستند و تصور می کنند با شهادت در بهشت باز می شود درحالیکه بهشت هزاران در دارد و در احادیث و قرآن هم آمده است. یکی از آنها شاد کردن دل مومنان است پس نباید مردم را نگران کرد چون در برخی از این مسائل خودخواهی های فردی وجود دارد. کاشی زاده: به نظرمن شادی یعنی رضایت داشتن از زندگی که موجب می شود به سوی زندگی بهتر پیش برویم. وقتی این رضایت در فرد وجود نداشته باشد و احساس اضطراب و ناامنی جایش را بگیرد نارضایتی از زندگی و عدم احساس شادی و خوشنودی پیش می آید که این روند به دنبال خود سبب بی حوصلگی و افت انرژی است، جنبه هایی چون فیزیولوژیک، روانشناختی، فردی و بیرونی در این زمینه نیز نقش دارند. وقتی شاد می شوید هورمون سرتونین، دوپامین در بدن ترشح می کند که یکسری پیامدها را در فرد دارا است از جمله تعادل در خواب، حافظه ، آموزش، اشتها و حس و حال فرد. همچنین زمانی که احساس امنیت داریم هورمون اکسیتوسین در بدن ترشیح می کند که در شما اعتماد و اطمینان را ایجاد می کند در حالی که در زمان ناراحتی، اظطراب و نا امنی هیچ یک از این هرمونها ترشح نمی کنند و مسائلی که موجب این شرایط است فرد را دچار ناراحتی و خستگی می کند. در این صورت انرژی فرد تخلیه شده و سیستم دفاعی بدن به مرور در اثر بهم خوردن تعادل در خواب و اشتها و آرامش، کاهش پیدا می کند و فرد در اثر احساس نگرانی، اظطراب، استرس، نا امنی دچار مشکلاتی چون افزایش چربی، فشار خون، کاهش تراکم استخوانی ، درد های عضلانی بیماری قند و بیماریهای روان تنی و روانی می شود. به عنوان مثال وقتی شما نگران آینده هستید، مجبور به گرفتن یک وام شده اید آن هم با شرایط دشوار و سنگین اما نمی دانید که در آینده شرایط پرداخت این وام را دارید یا خیر، چون امنیت شغلی ندارید و وضعیت اقتصادی کشور هم ثبات ندارد امکان شادی به شما نمی دهید. این شرایطی که ما دائم نگران یک خبر ناراحت کننده هستیم زندگی ما را مختل می کند و رفتار و عکس العمل های ما را نیز تحت تاثیر قرار می دهد و اگر خشونت در جامعه بالاست برای همین است که سطح تحمل در اثر فشار های اقتصادی پایین آمده است. در این شرایط، افراد جامعه اکثرا دچار بیماریهای جسمی و روانی مانند بیمارهایی چون اختلال در غده تیروئید، قلب، گوارشی و عصبی .... می شوند و عملا توان تحمل و کاراییشان پایین آمده است.  این شرایطی که ما دائم نگران یک خبر ناراحت کننده هستیم زندگی ما را مختل می کند و رفتار و عکس العمل های ما را نیز تحت تاثیر قرار می دهد و اگر خشونت در جامعه بالاست برای همین است که سطح تحمل در اثر فشار های اقتصادی پایین آمده است به خاطر جایگاه جغرافیایی و شرایط اقتصادی هم در بحران هستیم و همیشه باید نگران باشیم . برای همین وقتی تلاش هم می کنیم از طرف دیگر عوامل خارجی هستند که اجازه نمی دهند ما نتیجه دلخواه خودمان را از تلاش هایمان بگیریم. جوانان ما هم مشکلات خاص خودشان را دارند آنها پراز خلاقیت و انرژی هستند اما متأسفانه اولین سدی که با آن مواجه هستند ، کنکور است وقتی وارد دانشگاه می شوند به امید گرفتن تخصص و به دست آوردن شغلی مناسب هستند اما با بیکاری و یا اشتغال کاذب روبرو می شوند که البته پس از یافتن شغل با مشکل دستمزدهای پایین و ناکافی مواجه می شوند و در نهایت بحران ازداوج را دارند که تازه آغاز ماجرا است . این مسائل زنجیر وار به هم مرتبط هستند و شادی افراد را می گیرد. آقای دکتر در مورد جنگ صحبت کردند به نظرمن جنگ، فراربه جلو است و کسانیکه به استقبال جنگ می روند معمولا دوست دارند از موضوعی فرار کنند و خودشان را قربانی می کنند. مغز انسان به طور طبیعی به گونه ای ساخته شده که اگر طبق تعادل هستی پیش نرود عملا خودش را تخریب می کند . بنابراین آنها می خواهند شرایط موجود را فراموش کنند؛ به نظر من حتی کسانیکه مشکل اقتصادی ندارند باز هم نگران و استرس آینده را دارند چون شرایط آینده برای آنان و فرزندانشان نیز نگران کننده است و احساس امنیت ندارند. زمانی که جامعه دچار آسیب و مشکل می شود تبعاتش دامنگیر همه اقشار است . با این تصویری که شما نشان دادید جامعه ما گویا در وضعیت سیاه است اما واقعا جامعه ما اینقدر سیاه است و به خاطر این مسائلی که عنوان کردید شاد نیستیم یا اینکه یک زمینه فرهنگی قوی در این زمینه از زمان زرتشت داریم مانند سوگ سیاوش؟ در شرایط مشابه ایران، برزیل وجود دارد که در سال‌های گذشته که اوضاع اقتصادی خوبی نداشتند، اما ذاتا مردم شادی هستند. قانعی راد: ما ایرانیها -به خاطر اینکه در یک منطقه ژئوپولیتیک و جغرافیای خاص یا چهارراه تمدنها قرار داریم- یک نوع «ناامنی هستی شناختی تاریخی»داریم .همیشه از طرف شرق و غرب مورد هجوم بوده ایم و برای همین یاد گرفته ایم با این تهاجم ها سازگار شویم تا دوام پیدا کنیم. در تاریخ قبل و بعد از اسلام به خاطر تهاجم ها در مقاطع زیادی حکومتهای خارجی در ایران مسلط بوده اند. کشتارهایی هم که در این حملات شده واقعا تلخ و زندگی در شرایط سخت بوده است. از سال ۴۰۵ هجری به بعد وپس از پیروزی غزنویان حکومتها ترک نژاد هستند هر چند بعد از مدتی ایرانیزه شدند. بنابراین یک ناامنی تاریخی در ایران وجود داشته است و این به ارث رسیده است.ما در ناف کره زمین بوده ایم و همین سبب نگرانی و استرس در طول تاریخ شده است؛ الان این سازگاری و احساس نگرانی با هم تلفیق شده و مردم می توانند در شرایط افسردگی واضطراب مدتها زندگی کنند و با آن کنار آیند شاید برای همین است که ایرانی ها گاه حوادث سهمگین را تبدیل به طنز می کنند؛ مثلا موضوع تعرض به جوانان ایرانی در عربستان در شبکه های مجازی تبدیل به طنز می شود. درکل ناامنی هستی شناختی ریشه تاریخی دارد و پیش بینی ناپذیری آینده و ابهام از آینده نیز به آن افزوده شده است، کافی است شما با مردم کوچه وخیابان صحبت کنید تا ببینید این نگرانی و تردید وجود دارد. در کل ضریب ابهام تا حدی برای مردم پذیرفته شدنی است و می توانند با آن سازگار شوند اما سرانجام آستانه تحمل مردم تمام می شود و واکنشهای درونی در مردم ایجاد می شود که به شکل فقدان شادی خود را نشان می دهد. افسردگی بر سلامت جسم هم تاثیر می گذارد؛ در اینجا یک بحثی مطرح است که آیا دولتها سلامت مردم را در برنامه های خودشان در نظر دارند یا نه؟ اگر بیمارستانهای ما پر بیمار هستند و شهرها پر از ساختمان پزشکی هستند و بهترین دستگاههای آزمایشی را داریم به خاطر بیمار بودن مردم ما است. یکی از دوستان جراح من از اول صبح تا آخر شب کار می کند من به او گفتم چرا این قدر دنبال پول در آوردن هستی گفت خدا شاهد است که همش به خاطر پول نیست؛ من وقتی می بینم این همه بیمار وجود دارد نمی توانم استراحت کنم! بعد قرار است توریسم درمانی داشته باشیم و افتخار داشتن بیمارستان و پزشکان خوب داریم؛ این همه بیماری به خاطر فقدان شادی است. حالا شادی به کنار، من می گویم که مردم افسرده و نگران نباشند ، این چیز بدی نیست و اسلام هم آن را قبول داردکه افراد نباید حزن و ترس داشته باشند.جامعه ای که در آن افسردگی داشته باشد ایمان مردم هم ضعیف می شود. چرا همیشه گفته می شود افراد محزون و غمگین افراد عمیقی هستند؟ حتی این در میان روشنفکران ما هم وجود دارد. قانعی راد: این یک موضوع فرهنگی است؛ یک الگوی نقشی ساختیم که افراد متفکر و عمیق غمگین هستند. دکتر شریعتی در آثار خود به طور دائم این موضوع رابیان می کند که افراد عمیق همیشه غمگین و افراد شاد دارای نگاه سطحی هستند، روشنفکری ما غمگین است و نویسندگان ما مانند صادق هدایت و جلال آل احمد هم همینگونه بودند. این غمگینی روشنفکری از نظر جامعه شناسی ریشه در نارضایتی سیاسی دارد چون شما نمی توانید در شرایطی که ناراضی هستید شاد باشید و افراد شاد با سیستم موجود بیشتر سازگاری دارند. در زمان پهلوی، افراد شاد غم سیاسی نداشتند. بنابراین روشنفکران ما چون ناراضی بودند به طور طبیعی غمگین بودند؛ چنین روشنفکری بین شادی و غمگینی یک دوگانگی ایجاد می کند از شادی ارزش زدایی می کند و به غم ارزش می دهد. کاشی زاده: فرهنگ در اثر اتفاقات مکرر و عرف در جامعه و محیط به وجود می آید. برای مقایسه دو چیز ، باید فاکتورهایی داشته باشیم که با هم بخواند تا به نتیجه برسیم. شرایط جغرافیایی و منابع ما را از کشورهای همسایه و یا دیگر کشور ها متمایز می کنند. وقتی افراد یکسری توانمدنی دارند به هرچیزی رضایت نمی دهند و توقع بالاتری دارند. وقتی نتوانیم به این توقعات برسیم حالمان بد شده و با محیط و شرایط دچار چالش می شویم و با آن مقابله می کنیم . وقتی بین خود ایدالی و خود واقعی فاصله ایجاد شود دچار تضاد می شویم.در احساسهای اولیه هر فرد غم،شادی، ترس و خشم وجود دارد اما باید در حد تعادل باشند چرا که ما برای عکس العمل به محیط و شرایط به آنها نیاز داریم . اما اگر این احساس های اولیه از تعادل خارج شوند مشکل سازند ، مثلا غم تبدیل به افسردگی می شود. انسان پس از تولد در شرایط خطر با اولین هورمنی که آشنا می شود و باعث بقایش است . اوکسیتوسین است که موجب احساس امنیتش می شود و این زمانی است که در آغوش گرم مادر است برای همین اگر مغز یک نوزاد این هورمن را ترشح نکند اصطلاحا دق می کند چون این هورمن باعث احساس امنیت و ادامه زندگی است . در شرایط بحرانی افراد سعی می کنند به دنبال راهکاری باشند که خودشان رانجات دهند بنابراین بیشتر نگران هستند، برای همین غم عمیقتر است چون فرد فکر بسیار می کند. متأسفانه ما هر ۲۵ تا سال یک بار با یک بهم ریختگی تاریخی مواجه بوده ایم که همین شرایط زندگی را تحت تاثیر قرار می دهد اما مگر چندبار انسانها می توانند این شرایط را تحمل کنند و صفر شوند .   متأسفانه ما هر ۲۵ تا سال یک بار با یک بهم ریختگی تاریخی مواجه بوده ایم که همین شرایط زندگی را تحت تاثیر قرار می دهد اما مگر چندبار انسانها می توانند این شرایط را تحمل کنند و صفر شوند . با این توصیفاتی که کردید چطور می توانیم یک جامعه غمگین را شاد کنیم تا استرس نباشد؟ کارهای فردی باید بکنیم یا اینکه به دولت و برنامه های آن امیدوار باشیم؟ قانعی راد: افسردگی و غم باعث انواع بیماریهای جسمی می شود. اما غمگینی مردم می تواند به خاطر نارضایتی سیاسی هم باشد؛ وقتی مردم افسرده و مضطرب هستند یک شاخص غیرمستقیم برای عدم رضایت سیاسی است. البته نارضایتی سیاسی و نارضایتی از زندگی با هم در ارتباط هستند، در فرهنگ روشنفکران جدید و شاعران نوپرداز ایرانی غمگینی یک ارزش است. در تمام آنها غمگینی وجود دارد. شعر معروف «به کجا چنین شتابان» از شفیعی کدکنی را اگر تحلیل کنید می بینید گریز از «کویر وحشت» در زمان پهلوی است. این افسردگی و نارضایتی سیاسی باعث می شود در ذهنیت روشنفکران دوگانگی و درونگرایی به وجود آید.شریعتی در آرمان پردازی خود کویر موجود را در مقابل بهشت قرار می دهد واین فلسفه سیاسی ما می شود. کاشی زاده: البته تربیت هم موثر است ما نوازشی که یاد می گیریم را درک می کنیم. روشنفکران و کسانی که در رأس هستند الگوی ما می شوند و یک آیینه برای زندگی ما می شوند. گاهی ما به خاطر شرایط سختی که گذرانده ایم شرایط خوب فعلی را قبول نداریم و باور نمی کنیم مثلا یک رفاه نسبی اگر هم باشد درک نمی کنیم چون یاد نگرفتیم و نمی شناسیم. برای همین اگر در کودکی خانواده شرایط خوبی نداشته باشند این به کودک هم منتقل می شود و او هم حال خوبی ندارد . در جامعه و کلان هم همین گونه است وقتی ثبات وجود ندارد ما هم غم داریم احساس خوشی و خوشبختی نداریم ، چون نمی توانیم هدف گذاری واقع گرایانه داشته باشیم از آینده مظطرب و نگرانیم . هورمون دوپامین ، اکسیتوسین ، سروتونین ، اندروفین در این شرایط ترشح نمی شود و فرد بیمار است. در حال حاضر به طور قطع حتی برای یک سال هم نمی توانیم هدف گذاری مطمئن داشته باشیم ، فقط جنبه اقتصادی را نمی گویم. شرایط برای ما ناشناخته است و نمی توانیم عکس العمل مناسب را درست پیش بینی کنیم. آقای دکتر، این روشنفکران ناراضی چقدر در شادی جامعه ما تاثیر می گذارند؟ قانعی راد: روشنفکر ناراضی ما که درونگرا و ناراضی است ژانری از ادبیات، فیلم و اثر هنریرا تولید می کند کهغم را در جامعه بازتولید می کند.همین مرحوم پاشایی آهنگهای غمگین داشت و برای همین جوانان طرفدار او بودند آنها هم غم را بازتولید و حمایت می کنند و عده ای هم طرفدار آنها می شوند. اما یک دوگانگی دینی و هنری در باز تولید غم به وجود می آید که جوانان به دنبال ژانر هنری غم می روند. به نظر شما این شرایط برای نسل فعلی و دهه ۷۰ وجود دارد؟ چون شعار آنها این است که باید درلحظه خوش باشند. قانعی راد: دم خوشی و در لحظه بودن فلسفه ای است که از غمگینی زیاد بر می خیزد و دم غنیمت دانستن همین است. راهبرد خیام در مواجهه با ناملایمات سیاسی دوران سلجوقیان «دم غنیمت دانستن» بود و هجوم غم و نارضایتی از شرایط زندگی او را به یاس فلسفی کشاند.آدم غمگین فاقد کنشگری مثبت است اما کسی که شادی دارد می تواند به مشارکت وکنشگری مفید وخلاق در جامعه برسد. برای همین شادی برای جامعه مهم است.جوانانی که دنبال «غنیمت دانستن دم» می روند در واقع شاد نیستند بلکه راهبرد آن ها فرار از غم و گریز از موقعیتهای ناشاد است.این راهبرد اغلب عدم مسئولیت شناسی اجتماعی را به همراه دارد. روشنفکر غمگین با تولید ادبی و هنری از واقعیت ها نامطلوب می گریزد و یک فرد معمولی هم به شیوه دیگر و ممکن است با مصرف مواد مخدر به قول خودش به عرش برود تا واقعیتهای خوشایند را نبیند. این هر دو شیوۀ «به عرش رفتن» دوراهبرد برای گریز از موقعیت نارضایتی و ناشادی است. کاشی زاده: یکی از سیستمهای دفاعی ما فراموش کردن است و حتی حافظه خودمان را از دست می دهیم. چون فشار را نمی توانیم تجزیه و تحلیل کنیم. یعنی وقتی ما تلاش کنیم و نتوانیم شرایط اجتماعی، فرهنگی را تغییر دهیم به سازگاری می رسیم و به فراموشی می رسیم؟ کاشی زاده: همه به این شرایط نمی رسند، یک قشری مانند خیام می شوند اما عده دیگری به فراموشی اکتفا می کنند و در واقع رها می کنند، یعنی از یک وضعیت سخت ناچار به وضعیت دیگر پناه می برند و با جایگزین کردن شرایطی آن موقعیت را فراموش می کنند. یک جاهایی هم فرار می کنند و به شادی سازی کاذب روی می آورند که همان اعتیاد است که این بسیار خطرناک است. به نظرمن باید مدیریت بحران داشته باشیم و بتوانیم بحران را حل کنیم .در دنیا هم به همین گونه است. قانعی راد: بی خیالی وفراموشی یکی از شرایط سازگاری با شرایط موجود است. وقتی مردم مشارکت می کنند اما نتیجه ای نمی بینند به دنیای فردیت نا شاد خود پناه می برند. در این دنیای فردی آن ها رویه هایی از خشونت ورزی در زندگی روزمره و اعتیاد تا فرار از کشور و بیخیال شدن را در پیش می گیرند.همه این راهبردها نامطلوب است و عدم کنشگری اجتماعیو کاهش بهره وری را به دنبال دارد. البته همه امکان فرار مغزها را ندارند و برای همین راهبردهای دیگری چون خشونت روزمره را انتخاب می کنند.یکی امکانات رفتن دارد ودیگری مجبور است که بماند. کسی که می ماند برای کاهش نارضایتی های خود دست به کارها وانتخاب هایی می زند تا بلکه ناشاد بودن خود را فراموش کند و یا کاهش دهد؛ اکثر این انتخاب ها به نفع جامعه وحتی خود فرد تمام نمی شوند.  افسردگی و غم باعث انواع بیماریهای جسمی می شود. اما غمگینی مردم می تواند به خاطر نارضایتی سیاسی هم باشد؛ وقتی مردم افسرده و مضطرب هستند یک شاخص غیرمستقیم برای عدم رضایت سیاسی است.  به نظر شما راهکار فردی دارد یا دولتی؟ قانعی راد: باید ببینیم مهمترین کانالهای تولید شادی کدامند؟برای مثال مدارس و رسانه ها در تولید یا عدم تولید شادی نقش دارند. به نظر من در نهادهای اجتماعی باید اصلاح سیاستها انجام شدتا بتوانند مفهوم شادی را به جوانان ومردم منتقل کند. مدارس به جای اینکه آموزش بدهند که چطور با افسردگی مقابله کنید باید خودشان تولید شادی کنند. اما الان برعکس است و دانش آموزان از سالهای اول ورود به مدرسه درگیر نگرانی های امتحان می شوند. رقابت برای ورود به مدارس بهتر و موفقیت در آزمونهای کنکور هم روح دانش آموزان را فرسوده می کند.بچه ها در مدارس به جای کارگروهی درگیر رقابت فردی می شوند و این رقابت ها شادی را از آنان می گیرد؛چون شادی در جایی پیدا می شود که سرمایه اجتماعی تولید شود.در کار جمعی شما می توانید شیوه های تعامل مؤثر وهمدلانه با دیگران را بیاموزید.هر چند بازی بر حسب ظاهر بی هدف ترین فعالیت انسانی است اما بازی جمعی کودکاندر مدارس بهترین آموزش ها را می دهد و آنها از طریق بازی، مسئولیتهای اجتماعی را می آموزند.اما مادر و پدرهای امروزی بیشتر دنبال تست زدن و حضور در کلاسهای آموزشی برای فرزندانشان هستند.مدارس قدیم حیاط بزرگی داشتند که بچه ها در آن با همدیگر بازی می کردند اما الان گاه خانه های کوچک را تبدیل به مدرسه می کنند و بچه ها اصلا فضایی برای بازی و تعامل با همدیگر ندارند. متاسفانه بچه های ما از کودکی برای چیزهای بی ارزش دچار اضطراب می شوند و یاد می گیرند با افسردگی زندگی کنند. وقتی هم بزرگ تر شدند برای کاهش افسردگی خود راه هایی را دنبال می کنند که نه به نفع خودشان است ونه به نفع جامعه. کاشی زاده: به نوعی عملکرد های دولت بیشتر واکنشی هستند یعنی اگر طرح و سیاستی تدوین می شود به خاطر واکنش به مشکلی است که به وجود آمده است نه پیشگیرانه ، اما وقتی سرمایه گذاری و برنامه ریزی واکنشی نباشد و شناخت بیشتری از جامعه داشته باشند، یعنی آینده نگر باشند و برای آینده و پیشگیری هم برنامه ریزی داشته باشند شاید بهتر باشد. باید واقع گرایانه نگاه کنیم چون این آمارهای منفی وجود دارد و نباید آن را فراموش کرد. از نظر فردی هم اگر تربیت درست در مدارس شوند و مدیریت بحران آموزش داده شود می توان تا حدودی مشکلات ، بحران ها و غم را کنترل کرد. چون فرد باید احساس امنیت و شادی داشته باشد و از زندگی خودش لذت ببرد تا بتواند در جامعه هم مشکلات را حل کند و مفید باشد. نتیجه این افسردگی ها چه می شود؟ قانعی راد: افزایش بیماریهای جسمی و روانی ، افزایش خشونت در روابط اجتماعی وتمایل به گریز از کشور برخی از پیامدهای این وضعیت است.خشم فروخفته در نسل جوان خطرناک است و نمی توان نتایج آن را تمام پیش بینی کرد. روابط اجتماعی هم لطمه می خورد و افزایش طلاق به همین خاطر است. مسئولان باید این پیامدها را ببینند و راه حل های مختلفی برای کاهش افسردگی اجتماعی و اضطراب اجتماعی پیدا کنند. ابعاد مختلف استرس و اضطراب را می توان از مردم دور کرد، باید بی عدالتی اجتماعی را از بین ببریم تا جوانان از حضور خودشان در جامعه لذت ببرند.الان جوانان ما احساس حمایت ندارند و همین آنها را سرخورده می کند و نگران هستند که حق آنها از بین برود.در سطح مدرسه و فضاهای شهری هم می توان به تدابیری اندیشید. راه حل اصلی اما در قلمروی سیاسی قرار دارد. کاشی زاده: شما یک نیازهای اولیه دارید مانند غذا ، پوشاک ، مسکن ، تحصیل که باید تامین شود و اگر اینگونه نباشد مردم دچارمشکل می شوند ، همینطور اشتغال که لازمه آن نیازها است . امکان برخورداری از شادی و رضایت از زندگی عادلانه در اختیار اقشار جامعه قرار گیرد. یک فرد وقتی مشکلات فردی خود را قادر نیست حل و اداره کند ، چطور می توان انتظار مشارکت اجتماعی وشادی را از مردم داشت. بنابراین جامعه دچار مشکل در حد کلان شده و این خطرناک است. https://zistonline.com/vdchiwn-.23nvzdftt2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما